کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش و سحرخیزی

امروز هم طبق معمول کیارش صبح زود از خواب بیدارشد و منو از خواب بیدار کرد .منم که خیلی خوابم اومد با مقداری عصبانیت ازش خواستم که دست از سرم برداره و اجازه بده بخوابم . اونم رفت با اسباب بازیهاش بازی کنه .بعد از مدتی اومد و منو دوباره بیدارکرد منم که توی خواب بودم و پلک هام سنگین شده بود همینجوری که داشتم باهاش حرف می زدم چشمام بسته می شد.کیارش گفت :مامان چرا چشماتو می بندی؟گفتم : چون خوابم می یاد چشمام خودش بسته می شه.گفت :عیب نداره چسب می زنم رو چشمات که بسته نشه؟(فدات بشم با این راه حل هایی که به ذهنت میاد) خلاصه با خودم گفتم تا بلایی سر چشمام نیومده بهتره بیدارشم .   ...
28 آذر 1390

کیارش و رنگ آمیزی

یه کتاب جدید برای کیارش گرفتم به اسم بچسبان و رنگ امیزی کن که شامل برچسب حیوانات و جای مخصوص اونها توی کتابه که باید برچسب ها رو دربیاری و سرجاشون بچسبونی و بعد مثل رنگی که روی برچسبه حیوون رو رنگ کنی. برچسب ها رو با کمک هم چسبوندیم اما رنگ آمیزی رو کیارش به تنهایی انجام داده که عکسهاشو می ذارم:   ...
25 آذر 1390

مراسم چهل منبر

روز تاسوعا بعدازظهر توی شهر ما مراسمی به اسم چهل منبر برگزار می شود.در این مراسم هرکس با نیت وآرزوی که داره چهل شمع می خره و در خونه هایی که توش مراسم عزاداری امام حسین (ع) بوده روشن می کنه .وقتی به چهلمین خونه می رسه و چهل شمع روروشن می کنه آدرس آخرین خونه رو می گیره که اگه آرزوش برآورده شد  سال بعدیک هدیه برای اون خونه ببره . امسال هم من برای اولین بار توی این مراسم شرکت کردم که به نظرم مراسم جالبی بود البته مراسم در سکوت برگزار می شه و بیشتر خانم ها صورتشون رو با نقاب می پوشونن. به امید روا شدن حاجت همه حاجتمندان. چند تا عکس از این مراسم می ذارم: این هم یه عکس از کیارش که تاسوعا صبح که برای دیدن تعزیه رفتی...
25 آذر 1390

كيارش و ايام محرم

روزهاي گذشته در گير مراسم هاي مربوط به ايام محرم بوديم و نتونستم وبلاگ پسر عزيزم رو آپ كنم . توي روزهاي محرم عمه كيارش از اصفهان اومده بود خونه مادر شوهرم .ديگه ما هم پيش اونها بوديم و كيارش كه كلي بهش خوش گذشت.شب ها هم براي همراهي با مراسم عزاداري بيرون مي رفتيم. روزهاي تاسوعا و عاشورا هم كه نذري مي داديم و مي گرفتيم .خلاصه روزهاي خوبي بود. كيارش هم از ما مي پرسيد كه چرا اينجا اين جوريه و اونجا اون جوريه؟ منم براش توضيح مي دادم كه اين چيزا مال عزاداري امام حسين (ع) است . دوباره مي پرسيد چرا امام حسين مرده؟ منم ديگه نمي دونستم چي بگم مي زدمش به اون راه.حالا كه عزاداري تقريبا تموم شده توي خيابونا مي گه منو ببر امام حس...
23 آذر 1390

کیارش به مدرسه می رود

روز چهارشنبه کیارش و طاها رو برای دیدن نمایشگاه عاشورایی که در مدرسه عمه کیارش (مامان طاها)برگزار شده بود به مدرسه بردم.اول رفتیم داخل نمایشگاه و کیارش و طاها خوب چرخیدن .برای کیارش یک گهواره ای که یک عروسک داخلش گذاشته شده بود خیلی جالب بود .همش می گفت اینجا نی نی خوابیده.بعد از دیدن نمایشگاه و گرفتن تعدادی عکس که البته بچه ها اصلا یکجا نمی موندن که من بخوام عکس بگیرم رفتیم داخل دفتر مدیر مدرسه (خواهر شوهرم) اونجا هم کیارش برای خودش چند تا شکلات و دو تا آبمیوه خورد و با طاها کلی بازی کرد.بعد هم که زنگ زده شد و دختر ها از کلاس اومدن بیرون و تو راهرو غوغا شد.طاها می گفت باید دخترا رو بندازیم بیرون و پسرا رو بیاریم .خلاصه رفتیم توی حیاط و کار...
11 آذر 1390

کیارش وماجرای تلفن

وقتی می رم سرکار خیلی دلم برای  کیارش تنگ می شه.معمولا بهش زنگ می زنم . باهاش صحبت می کنم.هر وقت هم کسی زنگ می زنه خونمون کیارش باید اول گوشی تلفن رو برداره و باهاش صحبت کنه وتا طرف مقابل بهش نگه گوشی رو بده به مامان یا بابا گوشی رو نگه می داره. یه روز یه نفر زنگ زده بود خونمون به کیارش می گفت :آژانسه کیارش هم میگفت آره.بنده خدا پشت خط مونده بود تا من گوشی رو گرفتم و بهش گفتم اشتباه گرفته. خلاصه دیروز که داشتم باهاش صحبت می کردم یه دفعه گفت مامان من تو رو نمی بینم.گفتم الهی فدات شم  منم تو رو نمی بینم فقط صداتو می شنوم. ...
3 آذر 1390
1